دهی است از دهستان ریمله بخش حومه شهرستان خرم آباد. واقع در 6هزارگزی شمال باختری خرم آباد و 12هزارگزی شمال خاوری راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه، با 120 تن سکنه. آب آن از چشمه ها و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ بیرالوند میباشند
دهی است از دهستان ریمله بخش حومه شهرستان خرم آباد. واقع در 6هزارگزی شمال باختری خرم آباد و 12هزارگزی شمال خاوری راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه، با 120 تن سکنه. آب آن از چشمه ها و راه آن مالرو است. ساکنین آن از طایفۀ بیرالوند میباشند
پاک مرد و مرد بیغش و بی ریا. (آنندراج) : من همانا که نیستم سره مرد چون نیم مرد رود و مجلس و کاس. ناصرخسرو. زید آن سره مرد مهرپرورد کای رحمت باد بر چنین مرد. نظامی. گفت ﷲ و فی اﷲای سره مرد آن کن از مردمی که شاید کرد. نظامی (هفت پیکر ص 239). بخور ای نیک سیرت سره مرد کان نگون بخت گرد کرد و نخورد. سعدی
پاک مرد و مرد بیغش و بی ریا. (آنندراج) : من همانا که نیستم سره مرد چون نیم مرد رود و مجلس و کاس. ناصرخسرو. زید آن سره مرد مهرپرورد کای رحمت باد بر چنین مرد. نظامی. گفت ﷲ و فی اﷲای سره مرد آن کن از مردمی که شاید کرد. نظامی (هفت پیکر ص 239). بخور ای نیک سیرت سره مرد کان نگون بخت گرد کرد و نخورد. سعدی
تدبیر. تأمل و تفکر. مصلحت اندیشی: چو دیدند شاهی چنان چاره ساز بچاره گری در گشادند باز. نظامی. بگو هرچه داری که فرمان کنم بچاره گری با توپیمان کنم. نظامی. ، معالجه. مداوا. درمان و علاج خواهی. درمان طلبی: بجز مرگ هر مشکلی را که هست بچاره گری چاره آمد بدست. نظامی. تا مادر مشفقش نوازد در چاره گریش چاره سازد. نظامی. بچاره گری چون ندارم توان کنم نوحه برزاد سرو جوان. نظامی. ، حیله گری. نیرنگ بازی. فسونگری. جادوگری. تردستی. احتیال: ای بزفتی علم بگرد جهان برنگردم ز تو مگر بمری گرچه سختی چو نخکله مغزت جمله بیرون کنم به چاره گری. لبیبی. در نام سلیم عامری بود در چاره گری چو سامری بود. نظامی. و آنهمه دعویت بچاره گری با دد و دیوو آدمی و پری. نظامی
تدبیر. تأمل و تفکر. مصلحت اندیشی: چو دیدند شاهی چنان چاره ساز بچاره گری در گشادند باز. نظامی. بگو هرچه داری که فرمان کنم بچاره گری با توپیمان کنم. نظامی. ، معالجه. مداوا. درمان و علاج خواهی. درمان طلبی: بجز مرگ هر مشکلی را که هست بچاره گری چاره آمد بدست. نظامی. تا مادر مشفقش نوازد در چاره گریش چاره سازد. نظامی. بچاره گری چون ندارم توان کنم نوحه برزاد سرو جوان. نظامی. ، حیله گری. نیرنگ بازی. فسونگری. جادوگری. تردستی. احتیال: ای بزفتی علم بگرد جهان برنگردم ز تو مگر بمری گرچه سختی چو نخکله مغزت جمله بیرون کنم به چاره گری. لبیبی. در نام سلیم عامری بود در چاره گری چو سامری بود. نظامی. و آنهمه دعویت بچاره گری با دد و دیوو آدمی و پری. نظامی
بر چرخ کشیدن تیغ وخنجر و ظروف نقره و مس و مانند آن. (آنندراج). تراشکاری. چرخکاری. تراش دادن فلزات و غیره: میکند گردش ایّام بدان راهبری میشود تیغ ستم را زفلک چرخگری. شفیغ اثر (از آنندراج). رجوع به چرخ گر و چرخکار و چرخکاری شود
بر چرخ کشیدن تیغ وخنجر و ظروف نقره و مس و مانند آن. (آنندراج). تراشکاری. چرخکاری. تراش دادن فلزات و غیره: میکند گردش ایّام بدان راهبری میشود تیغ ستم را زفلک چرخگری. شفیغ اثر (از آنندراج). رجوع به چرخ گر و چرخکار و چرخکاری شود
دهی است از دهستان دره صیدی بخش اشترینان شهرستان بروجرد. واقع در 9هزارگزی شمال خاوری اشترینان و کنار راه مالرو دره چنار به اشترینان با 2175 تن سکنه. (طبق سرشماری 1335 هجری شمسی) آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان دره صیدی بخش اشترینان شهرستان بروجرد. واقع در 9هزارگزی شمال خاوری اشترینان و کنار راه مالرو دره چنار به اشترینان با 2175 تن سکنه. (طبق سرشماری 1335 هجری شمسی) آب آن از قنات و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
حیله گری. فریبگری: کرده اند از سیه گری خلقی با همه کس پلاس با ما هم. کمال الدین اسماعیل. گرچه سپیدکاری است از همه روی کار تو لیک قیامت است هم زلف تو در سیه گری. خاقانی
حیله گری. فریبگری: کرده اند از سیه گری خلقی با همه کس پلاس با ما هم. کمال الدین اسماعیل. گرچه سپیدکاری است از همه روی کار تو لیک قیامت است هم زلف تو در سیه گری. خاقانی
عمل زره گر. زره ساختن. زره بافی. زره سازی: خدای تعالی آهن را فرمانبر داروی (داود) کرد تا در دست وی همچون خمیر و همچون موم شد و جبرئیل را بفرمود تا وی زره گری بیاموخت. (ترجمه طبری، بلعمی). در کار من فتاده زره وار صد گره تا پیشه کرد زلف سیاهت زره گری. رشید وطواط. ساخت فروکند ز اسب، آینه بندد آسمان صبح قبا زره زند، ابر کند زره گری. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 426). رجوع به زره و زره گر شود
عمل زره گر. زره ساختن. زره بافی. زره سازی: خدای تعالی آهن را فرمانبر داروی (داود) کرد تا در دست وی همچون خمیر و همچون موم شد و جبرئیل را بفرمود تا وی زره گری بیاموخت. (ترجمه طبری، بلعمی). در کار من فتاده زره وار صد گره تا پیشه کرد زلف سیاهت زره گری. رشید وطواط. ساخت فروکند ز اسب، آینه بندد آسمان صبح قبا زره زند، ابر کند زره گری. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 426). رجوع به زره و زره گر شود
دهی از دهستان کره سنی بخش سلماس شهرستان خوی. دارای 190 تن سکنه است. آب آن از چشمه و نهر وردان. محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی از دهستان کره سنی بخش سلماس شهرستان خوی. دارای 190 تن سکنه است. آب آن از چشمه و نهر وردان. محصول آن غلات و حبوبات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
گره دار باگره، چین دار پر چین: کمان ابرویش گر شد گره گیر کرشمه بر بدن میراند چون تیر. (نظامی)، مجعد پیچیده (زلف و مانند آن) : خنده جام می و زلف گره گیر نگار ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست. (حافظ)، گلو گیر: در دلم غصه ای گره گیر است چرخ تسکین آن دهد ک ندهد. (خاقانی)
گره دار باگره، چین دار پر چین: کمان ابرویش گر شد گره گیر کرشمه بر بدن میراند چون تیر. (نظامی)، مجعد پیچیده (زلف و مانند آن) : خنده جام می و زلف گره گیر نگار ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست. (حافظ)، گلو گیر: در دلم غصه ای گره گیر است چرخ تسکین آن دهد ک ندهد. (خاقانی)